خیلی وقته اینجا نیومدم تا از خودم یکی از روزمرگی هامو به جا بزارم ،ترجیح دادم تو دفترم همه شون رو ثبت کنم.

اما اینجا رو هم دوست دارم و دلم طاقت نیاورد که نیام.

نمی دونم از کجا شروع کنم و از چی بنویسم، از سال نویی که برام بدترین سال نو بود به خاطر از دست دادن یکی از عزیز ترین افراد زندگیم اصلا هیچی ازش نفهمیدم، یا از ۳ تا از بدترین نمره ای هایی تا حالا گرفتم و از خودم اصلا توقع همچین نمره رو نداشتم.

بهترین بخش این چند وقت دیدن دوباره (د) بود هر چند کوتاه بود. اما منو اون هر وقت که بهم میرسیم میدونیم چطور از ثانیه ثانیه روزمون خاطره های به یاد موندنی بسازیم، میتونیم حرفامون رو نگفته از چشم همدیگه بخونیم، خیلی از خدا ممنونم بابت داشتنش.

ماه رمضان هم دوباره اومد و من میتونم از چشمای مامانم درد و غصه رو بخونم، نرسیدن به آرزوش که دیدار دوباره بود رو بخونم، چقدر سخته که امسال ماه رمضان اون عزیز رو نداریم، امسال اولین ماه رمضانیه که کنار خانواده اش نیست. باور کردنش سخته

.

.

.

دیروز منو خواهرم رفتیم کتابخونه و من چهار تا کتاب خریدم.کتاب خوندن رو خیلی دوست دارم باعث میشه آدم حتی برای ساعتی از دنیای واقعی دور بشه.

.

.

+ ماه مبارک رمضان هرچند با تاخیر مبارک و طاعات و عبادات هاتون هم قبول درگاه حق.



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها